گزارش

ساخت وبلاگ
دو نفر انصراف دادن و شدیم 8 نفر. دوباره واسه کلاسا برگشتیم دفتر استاد. وقتی 10 نفر بودیم توی دفتر استاد جامون نمیشد و مجبور بودیم بریم سالن. خیلی جالبه که بچه های ارشد و دکتری در به درن.

شیشم آبان آزمون معافی زبان داریم. دانشجوهای ارشد باید 4 واحد معافی زبان پاس کنن تا بهشون اجازه ی دفاع بدن. نمره هم نداره فقط قبولیش مهمه. میتونیم دو بار آزمون بدیم و اگه بعد از دو بار قبول نشدیم باید چهار واحد زبان ویژه بگیریم و سر کلاس بشینیم.

تا الان همه ی کلاسا خوب بودن و فقط یکی از کلاس هاست که وسطش چرت میزنم. هرچی نوک اتود رو توی انگشتم فرو کنم بازم خوابم میگیره. استاد هم  قشنگ میفهمه. وقتی 8 نفریم و تو یه متری استاد نشستیم معلومه میفهمه. اصلاً به من چه؟ هیچوقت کشته مرده ی  انواع فعل و کاربرد اسم و وندها نبودم. استاد بهمون گفته یه مبحث دستوری رو توی 12 تا کتاب بررسی کنیم و ارائه بدیم. میتونیم بیشتر از 12 تا کتاب بررسی کنیم ولی زیر 12 تا نمیشه. از الان واسه ارائه تنم میلرزه. کتاب های امتحان پایان ترم انقدر مفصل بودن که امتحان رو سه قسمت کردیم. آخر آبان یه امتحان میدیم، وسط آذر یکی، سر تاریخ امتحان ترم هم یکی دیگه. یکی از کتابا خیلی خوبه ولی فکر میکنم دوتای دیگه به اون خوبی باشه. چشمم آب نمیخوره.

اون همایشی که اردیبهشت رفتم یادتونه؟ جشنواره کتاب های تصویری-داستانی و گردهمایی دانشجویان ادبیات کودک کشور. توی گردهمایی بلند شدم یه سخنرانی خیلی پر حرارت و با آب و تاب کردم. یکی از استادهای خیلی خفن مون منو اونجا دید. از همونجا منو یادش مونده و ازم خوشش اومده. میدونم... باید خوشحال باشم چون لابد توی من یه چیزی دیده... ولی اوضاع یه جور دیگه س. هر وقت یه نفر تحویلم میگیره اولش خوشحالم ولی بعدش حس میکنم که قراره طرفم رو ناامید کنم. اونوقت هیچ کاری نمیکنم که هیچوقت ازم ناامید نشه... خیلی بده. نباید اینجوری باشم. میدونم. باید یاد بگیرم همیشه قرار نیست فوق العاده باشم و گاهی باید اشتباه کنم. تا اشتباه نکنم بعضی چیزارو یاد نمیگیرم. رشد نمیکنم. میدونم. میدونم. ولی بین دونستنش و انجام دادنش یه دنیا فاصله س. یا تغییر میکنم، یا بازم درجا میزنم...

امروز مادربزرگم ناهار درست نکرد. میگفت تاسوعا و عاشورا ناهار درست نمیکنن. انگار خاله م هم درست نمیکنه... یادم نمیاد خودمون چیکار میکردیم. عجیبه. رفتم از سر کوچه حلیم بادمجون خریدم و ظهر زورکی یه کیلو حلیم بادمجون خوردم... مادربزرگم چندتا قاشق بیشتر نخورد.

دو روز پیش هم همسایه مون به رحمت خدا رفت... بچه هاشون همه از من بزرگترن و همبازی نوه های بزرگ مادربزرگم بودن. یعنی پسرخاله ها و پسر دایی هام... مردن چقدر راحته. از وقتی به دنیا میایم مرگ باهامون میاد. خدا تمام رفتگان رو رحمت کنه.

یه فیلم انیمه ای جدید به اسم Kimi no Na wa دیدم. رکورد سایت انیمه واچ لیست رو زده و انیمه ی شماره ی یک شده. قشنگ بود. از 10 بهش 7 میدم... ولی هنوزم Toki wo kakeru shoujo انیمه ی شماره یک منه. راستی انیمیشن فاینال فانتزی 15 با گرفیک باورنکردنیش اومده :دی (یه خرده با پاراگراف قبلی در تضاده. مرگ بالاخره میاد و من دارم انیمه میبینم... خوب نیست. دارم روش کار میکنم.)

امشب شاید درس بخونم و فردا رو بذارم برای یه سری کارای اینترنتی. ولی پنجشنبه بعد از چند سال با دوست دوران راهنماییم قرار دارم. میریم کافه هدایت. کافه هدایت ایز د بست پلیس اروند هیر. این شیراز. ویت ریلیستیک پرایسز. بقیه ی کافه های شیراز با خون اژدها قهوه و خوراک سرو میکنن چون قیمتشون تخیلیه. اند وی هو ئه چاینیز رستورانت ویچ آی پریویسلی تاکت ابوت. هوز فود ایز کامپلیتلی حرام. وات ئه ویست. بحث کاملاً منحرف شد داشتم میگفتم دوستم رو بعد از سالها میبینم. ترم آخر پرستاریه . از دوم راهنمایی باهم دوست بودیم. یکی دو سال اول که شهرکرد بودم دائم براش نامه مینوشتم. البته خیلی عوض شده... :/ نبود من خیلی براش مضر بوده. حالا درستت میکنم مرجان :|

پنجشنبه عصر برنامه ی مرجانه ولی صبح میرم دانشگاه از کتاب های منقرض شده مون کپی بگیرم و یه حساب تو بانک دانشگاه باز کنم. شاید یه سر به نگارستان مهر بزنم. از عطروش که پرسیدم گفت نگارستان مهر بهترین کلاس نقاشی و طراحی اینجاست. (گفت بعد از اون کلاس خودشون خوبه. خدایی دمش گرم.) اگه نگارستان مهر جور نشد سر کلاس دستور زبان به نقاشی کشیدن ادامه میدم. تا ببینم چی میشه.

هممم... پایان گزارش!

وبلاگ طلسم شده ی من...
ما را در سایت وبلاگ طلسم شده ی من دنبال می کنید

برچسب : گزارشگر,گزارش,گزارش یک جشن,گزارش به پلیس فتا,گزارش ورزشی,گزارش کارآموزی,گزارشگر فوتبال,گزارشگران بدون مرز,گزارش نویسی, نویسنده : likaa بازدید : 243 تاريخ : سه شنبه 20 مهر 1395 ساعت: 14:03