رشد مرحله داره

ساخت وبلاگ

پس چی که مرحله داره. خوبشم داره.

درخت تا وقتی شاخه هاش جون دار نشدن نمیتونه درست برگ بده. برگ نداشته باشه جون نداره گل بده. گل نداشته باشه از کجا بتونه میوه بده؟ همش به هم وصله. دارم دوباره قد میکشم. استخونام ترق ترق صدا میدن. رشد کردن درد داره.

هر بار که قراره یه اتفاق جدیدی بیفته، مث بازی کامپیوتری خدا برام یه ایونت میذاره و tutorial اش رو نشونم میده. بعد کم کم آهنگ boss fight میاد و فصل جدید رشد کردن شروع میشه.

توی level خدا میدونه چندم بازی هستم. اینجا و الان، باید یاد بگیرم چجوری وا ندم. هه! فکر کردین راحته؟ زرشکه؟ نخیر! وا ندادن با قلدری کردن و فحش دادن و تهدید کردن فرق داره. با پنجول کشیدنم فرق داره. حتی با قهر کردنم فرق داره. البت قهر کردن اگه ده سال یه بار استفاده بشه سلاح موثریه... ولی در کل، وا ندادن، بدون خط و نشون کشیدن، با لبخند زدن و بدون آشوب درست کردنه.

خانواده ی ما... بگذریم. الان که یک عدد خرس گنده ی 30 ساله هستم فهمیدم چقدر نرمال نیست. چه جونی کندم که دخترای دیگه نکندن و چقدر آدم حساب نشدم که... خلاصه تو رفت و آمد با آدم های نرمال و سالم فهمیدم خدا خودش این سی سال حواسش بهم بوده ولی دیگه میخواد چرخ های کمکی سه چرخه م رو باز کنه. در قدم اول، تصمیم گرفتم جلوی قلدر شماره 1 زندگیم وایسم که تا الان نتیجه ی بسیییییییییییار رضایت بخشی داشته. تهدیدم کرده. یه ذره کتک کاری کرده. داد و بیداد کرده. ولی در نهایت هیچ غلطی نکرده. در واقع، بار اولیه که یه نفر داره بهش تو دهنی میزنه و باعث افتخارمه که من نفر اول هستم. امیدوارم که بتونم در جهت رشد خودم و خودش گام های موثرتری بردارم :)))

خیلی قشنگه که آدم توی اتاقش بشینه و در اتاقو قفل نکنه و هندزفری نذاره. با خیال راحت نفس بکشه و زندگیشو بکنه. آدمی که بهش زور میگن ممکنه خیلی ناخواسته و اشتباهی به قلدری عادت کنه و خودشو تو کتاب یا هندزفری قایم کنه. دیگه نه... دیگه بسه.

عرضم به خدمتتون که... سر کار هم بهم زور گفتن و محکم وایسادم. تشویق... بله... کف مرتب! آدمی که به حرف زور شنیدن عادت داره گاهی اصن تشخیص نمیده بهش زور میگن. ولی همین که تشخیص داد و محکم سر جاش وایستاد، طرف مقابل هم میفهمه کار الکی پلکی نمیشه.

وقتی جلوشون وایمیسم تا چند دقیقه قلبم از وحشت هزار بار میزنه. نفسم بالا نمیاد. فکر میکنم یه بلایی قراره سرم بیاد. ولی تموم میشه.

چقدر کلیشه ای و چندش. نه؟

چجوری میشه اینارو تعریف کرد که مسخره و الکی به نظر نیاد؟

فقط خدا میدونه. همین که خدا میدونه کافیه.

یه اتفاق جالب دیگه هم افتاد. اینکه برای اولین بار، باور کردم که این زندگی الکیه و اصل اون دنیاست. اصل خداست. همین. همین.

قرار نیست آسون باشه. هیچوقت قرار نبوده.

ولی خدا جون... غلط های زیادی ما رو ببخش... ما رو آدم حسابی از دنیا ببر. ما کر و کور و خر. تو که خدایی. تو که میتونستی ما رو آدم کنی و ببری. برات افت داره آدم نکرده ولمون کنی و تهش بندازیمون توی شومینه ی سوپر وی آی پی! خودت کمکمون کن. برای خودت افت داره خدا جون...


وبلاگ طلسم شده ی من...
ما را در سایت وبلاگ طلسم شده ی من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : likaa بازدید : 23 تاريخ : چهارشنبه 15 آذر 1402 ساعت: 20:37