چشم

ساخت وبلاگ

چشم راست قورباغه کور شد. امید سیخ را محکم در مشتش می‌فشرد. خون سرخ از کنار چشمان قورباغه چکید و کف اتاق ریخت. روی اسباب بازی. روی دفتر نقاشی.

قورباغه بجای آنکه جیغ بکشد، صدای خفه‌ای داد و صورتش را درهم کشید. با یک دستش چشم خون‌آلود را فشرد.

امید تصویر کامل قورباغه را برای اولین بار دید. رنگش پرید. سیخ را رها کرد. خم شد و با چشمان گشاد موجود کوچک را از روی زمین بلند کرد.

- با آلا چیکار کردی؟

قورباغه صدای خفه‌ای دیگری داد. سرش را رو به پنجره چرخاند. تا دهانش را باز کرد امید با تمام قدرت او را به دیوار کوبید. به طرف پنجره رفت و دید تعداد زیادی قورباغه و وزغ دور چاله‌ی آب کنار خانه‌شان جمع شده‌اند. روزهای قبل دقت نکرده بود و فکر می‌کرد تعداد قورباغه‌ها، بخاطر اینکه خواهرش برایشان غذا می‌ریزد بیشتر شده است. اما تعدادشان به قدری بود که می‌توانستند او و پدر و مادرش را زنده زنده بخورند. اگر دندان داشتند.

قورباغه‌ی گوشه‌ی دیوار تکان خورد. امید آن را برداشت و توی یکی از کیف‌های خواهرش چپاند. جایی برای رفتن نبود. به پشت بام رفت.

وبلاگ طلسم شده ی من...
ما را در سایت وبلاگ طلسم شده ی من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : likaa بازدید : 70 تاريخ : چهارشنبه 9 فروردين 1402 ساعت: 12:00