میدونید... وقتی این آدمارو میبینم فکر میکنم بخاطر اینکه کسی بهشون تذکر نداده و جلوشون سفت و سخت واینستاده اینجوری شدن. بخاطر همین تقریباً هیچوقت کوتاه نمیام. خستگی یا زمان بیشتر وقتا برام مهم نیست. به این فکر میکنم که... وظیفه دارم نذارم این آدم فکر کنه میتونه یکه تازی کنه و روی حق دیگرون هرچقدر هم کوچیک پا بذاره. (عاشق اینم که توی جمله م هزارتا فعل استفاده کنم...) خیلی ها میگن اشکالی نداره و با لبخندهای معنی دار، بعضی ها هم با نگاه چپ چپ و اخم ردش میکنن. اما... هرچی قضیه کوچیکتر باشه بدتره. کسی که ملاحظه ی یه حق به این کوچیکی رو نمیکنه، جاهای دیگه چه رفتاری از خودش نشون میده؟ تهمت نمیزنم... پناه بر خدا. اما... چی بگم؟ همیشه وقتی این اتفاق میفته حس بدی دارم. از یه طرف فکر میکنم کار درستی کردم و از طرف دیگه میگم نکنه باید کوتاه میومدم؟ امشب... اصلاً دلم نمیخواست اون وضع پیش بیاد. فقط میخواستم حقم رو بگیرم و نذارم فکر کنه همه جا میشه اینجوری پیش رفت. چیکار کنم... نباید دعوا کنم...؟ نباید چیزی بگم...؟ چرا آدما اینجوری میکنن...
(ماجرای درمونگاه رو اینجا ننوشتم؟ نوشتم؟ یادمه نوشتمش ولی نمیدونم توی نوت گوشیم نوشتم یا اینجا! ماجرای جالبی بود. یه نفر توی درمونگاه به زور خودشو چپونده بود توی صف خانوم ها بین ما و هی دری وری میگفت به زن ها. مشکل هم جلو زدنش بود هم مزاحمتی که با اومدن بین ماها و تنه زدنش ایجاد میکرد. هوم. دری وری میگفت. مث اینکه یه مشت ضعیفه ی فلان و بهمان ریختن اینجا و... خلاصه یکی باهاش دعوا کرد و اون توی جواب دادنش نشون داد چقدر آدم بی ادبیه. بعد من باهاش دعوا کردم و... اولش که بخاطر رفتار بی ادبانه ش با خانوم بغل دستیم عصبانی بودم، رو کردم به بقیه گفتم: ولش کنید لابد کارش اورژانسیه میخواد بره پیش متخصص چشم. بنده خدا نمیبینه جلوش بزرگ نوشته خواهران :)) بعد دوباره درگیری لفظی و حرف های زشتی که... رکیک نبودن اما اونقدر توهین آمیز بودن که نمیتونم تکرارشون کنم... همشون به این اشاره داشتن که زن جنس پست و ضعیف و احمقه. و ایشون سرور و سالار هستن. بعد بهم گفت به تو چه منم سرش داد زدم احترامتونو نگه دارید آقا و... پذیرش چارتا داد سرش زد و طرف خودشو جمع کرد. بعد هی منو نگاه میکرد و مزخرف میگفت و گفت باید صدقه بده تا یه بلایی سرش نیارم :)) نمیدونم از کدوم روستا یا شهرستان اومده بود. اما از هرجا که بود دلم برای زن های اونجا میسوزه... خب ماجرا همین بود. من آدمی نیستم که کولی بازی دربیارم و آبروریزی کنم... اونقدر ادب و احترام برام مهمه که گاهی به شکل ناجوری تو دردسر میفتم. دوستام حاضرن براتون شهادت بدن. امیدوارم فکر نکنید آدم بیخودی هستم... همه ی آدما خودشونو بهتر از چیزی که هستن نشون میدن. یا فقط جنبه های خوب خودشونو نشون میدن. هیشکی به اندازه ی من خل نیست که این چیزارو تعریف کنه و موجب سوءتفاهم بشه... آره همین دیگه. خیلی از بحث منحرف شدیم.)
وبلاگ طلسم شده ی من...برچسب : نویسنده : likaa بازدید : 189