امروز... نمیدونم چندمین ایمیلیه که ازش دریافت میکنم. استاد وقتی ایمیل میزنه رسمی حرف نمیزنه. میگه سلام. صبح بخیر. زهرا میتونه یکشنبه برای گفتگو به دفتر من بیاد؟ بار اول که همچین ایمیلی از استاد دریافت کردم قلبم وایساد. نمیدونستم چی بگم. چجوری جواب بدم. چقدر شکسته و محاوره بنویسم و چقدر رسمی حرف بزنم. محاوره privilage استاد بود یا منم میتونستم؟
الان بعد از چند ماه میتونم به استاد ایمیل بزنم صبح زیبای آخر هفته تون بخیر! و استاد جواب میده صبح جمعه ی درخشان زهرا بخیر :) وقتی که یه کاری بهم میسپاره... میگه این چند مورد باشه و بقیه کار همه ش با خلاقیت و سلیقه خود زهرا باشه. وقتی سعی میکنم یه کاری رو با فرمت رسمی و بدون... بدون شلوغ بازی و پیاده کردن یه ایده ای انجام بدم بهم میگه به نظرش انرژی من بیشتر از این حرفاست... خودمو محدود نکنم...
حس خوبیه. استاد رو دوست دارم :)
استاد 63 سالشه و وقتی آدم نگاهش میکنه یاد الف ها میفته. الف های کهن سال و خردمند.
در مورد دوران مدرسه م (قبل از شهرکرد) تا حالا چیزی نگفتم. نه؟ غیر از اینکه همکلاسی هام قلدری میکردن و اذیتم میکردن، خود مدرسه خوب بود. کلی مسابقه و برنامه ی فوق العاده شرکت میکردم. برنامه ریزی آموزشی آموزش و پرورش عالی بود. یه ماه پیش فهمیدم خیلی از اون چیزای خوب بخاطر ایده های استاد توی شورای برنامه ریزی آموزشی شون بوده.
از الان دلم برای لحظه ای که دیگه دانشجوی استاد نیستم تنگ میشه...
وبلاگ طلسم شده ی من...برچسب : نویسنده : likaa بازدید : 183