استاد

ساخت وبلاگ
اولین بار که بهش ایمیل زدم پیش دانشگاهی بودم. داشتم گزینه هامو برای ارشد بررسی میکردم. میدونستم ادبیات داستانی یه رشته ی معمول نیست و مطمئن نبودم بعدش میتونم چه رشته هایی رو دنبال کنم. توی سرچ ها چشمم به ادبیات کودک دانشگاه شیراز (دانشگاه بین الملی ش) افتاد و برای اولین بار مرکز مطالعات کودکان رو دیدم. یادمه وقتی دیدمش انقدر خوشحال شدم که کلی بالا و پایین پریدم و رفتم به مامانم گفتم و پرسیدم دانشگاه بین المللی چیه؟ شهریه داره؟ مامانم گفت یکی از آشناهامون اونجا میره و شهریه فلان اندازه ست و... از همون موقع نگران بودم وقتی برسم ارشد میتونم شهریه بدم؟ بعد... ایمیل رئیس مرکز مطالعات رو دیدم و بهش ایمیل زدم. گفتم پیش دانشگاهی هستم و هنوز کنکور هم ندادم... اما ادبیات کودک رو دوست دارم. میشه بعد از لیسانس ادبیات داستانی بیام ادبیات کودک؟ تقریباً مطمئن بودم جواب ایمیلم رو نمیگیرم. چند روز بعد جوابش رسید. استاد بهم گفته بود "دخترم" و خیلی مهربون... گفته بود حتماً میشه و چقدر خوب میشه یه روز منو در جمع دانشجوهاش ببینه.

امروز... نمیدونم چندمین ایمیلیه که ازش دریافت میکنم. استاد وقتی ایمیل میزنه رسمی حرف نمیزنه. میگه سلام. صبح بخیر. زهرا میتونه یکشنبه برای گفتگو به دفتر من بیاد؟ بار اول که همچین ایمیلی از استاد دریافت کردم قلبم وایساد. نمیدونستم چی بگم. چجوری جواب بدم. چقدر شکسته و محاوره بنویسم و چقدر رسمی حرف بزنم. محاوره privilage استاد بود یا منم میتونستم؟

الان بعد از چند ماه میتونم به استاد ایمیل بزنم صبح زیبای آخر هفته تون بخیر! و استاد جواب میده صبح جمعه ی درخشان زهرا بخیر :) وقتی که یه کاری بهم میسپاره... میگه این چند مورد باشه و بقیه کار همه ش با خلاقیت و سلیقه خود زهرا باشه. وقتی سعی میکنم یه کاری رو با فرمت رسمی و بدون... بدون شلوغ بازی و پیاده کردن یه ایده ای انجام بدم بهم میگه به نظرش انرژی من بیشتر از این حرفاست... خودمو محدود نکنم...

حس خوبیه. استاد رو دوست دارم :)

استاد 63 سالشه و وقتی آدم نگاهش میکنه یاد الف ها میفته. الف های کهن سال و خردمند.

در مورد دوران مدرسه م (قبل از شهرکرد) تا حالا چیزی نگفتم. نه؟ غیر از اینکه همکلاسی هام قلدری میکردن و اذیتم میکردن، خود مدرسه خوب بود. کلی مسابقه و برنامه ی فوق العاده شرکت میکردم. برنامه ریزی آموزشی آموزش و پرورش عالی بود. یه ماه پیش فهمیدم خیلی از اون چیزای خوب بخاطر ایده های استاد توی شورای برنامه ریزی آموزشی شون بوده.

از الان دلم برای لحظه ای که دیگه دانشجوی استاد نیستم تنگ میشه...

وبلاگ طلسم شده ی من...
ما را در سایت وبلاگ طلسم شده ی من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : likaa بازدید : 183 تاريخ : يکشنبه 28 خرداد 1396 ساعت: 5:22