نمیدونم عنوان چی بذارم!

ساخت وبلاگ
دیروز رفتم کتابخونه ی شاهچراغ کتابامو پس بدم و ایضاً نمازمو بخونم. صبحش دانشکده ثبت نام حضوری بود و تا کارم رو انجام دادم و رفتم شاهچراغ خیلی دیر شد. توی اتوبوس شاهچراغ هم خوابم برد و وضوم پرید که پرید... رسیدم شاهچراغ و رفتم کتابارو گذاشتم بالا سالن مطالعه. برگشتم پایین که برم تجدید وضو کنم. داشتم میچرخیدم و دورنمای دوره المیاه! مشخص بود که گفتم چه کاریه؟ برم تو شلوغ پلوغی... میرم وضوخونه. دور زدم رفتم وضو خونه و با منظره ی زیر مواجه شدم!

انقدر هیشکی نبود و تمیز بود میشد کفش رختخواب پهن کرد خوابید :)) انقدر عالی بوووود... دوتا روشویی خیلی کوتاه هم بود که مخصوص افراد ویلچری و احتمالاً بچه های فسقلی بود. هیچی دیگه... آخرشم وضو گرفتم رفتم روی صندلی پیرزن ها نمازمو خوندم :دی

 

امروز از کله ی صبح رفتیم کلاس بعد کتابخونه و بعدش با سرویس دانشگاه رفتیم سلف. اونجا چیز بسیار لذیذی انتظارمون رو میکشید ^o^

ولی به ظاهرش نگاه نکنید ته دیگش تله بود :)) همه ته مسیر غذا که میرسیدن میپریدن روی سینی ته دیگ یه چیزی به غنیمت ببرن. ما هم مثل جمعیت گرسنه ی پشت سرمون حمله کردیم و یه تیکه قد کف دست برداشتیم و در رفتیم. ولی وقتی نشستیم قابل گاز زدن نبود! کلی از ماکارونی های پشتش رو کندیم تا آخر قطرش به نیم سانت رسید و تونستیم یه گاز بزنیم. دوستم که گفت با دندونت خداحافظی کن. وقتی ظرفارو بردیم دیدیم هیشکی غیر ما نتونسته دست به ته دیگش بزنه. این چه وضعشه!

سلفمون یه گربه ی ملوس تنبل هم داره :دییی

وبلاگ طلسم شده ی من...
ما را در سایت وبلاگ طلسم شده ی من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : likaa بازدید : 204 تاريخ : سه شنبه 27 مهر 1395 ساعت: 21:56