انقدر هیشکی نبود و تمیز بود میشد کفش رختخواب پهن کرد خوابید :)) انقدر عالی بوووود... دوتا روشویی خیلی کوتاه هم بود که مخصوص افراد ویلچری و احتمالاً بچه های فسقلی بود. هیچی دیگه... آخرشم وضو گرفتم رفتم روی صندلی پیرزن ها نمازمو خوندم :دی
امروز از کله ی صبح رفتیم کلاس بعد کتابخونه و بعدش با سرویس دانشگاه رفتیم سلف. اونجا چیز بسیار لذیذی انتظارمون رو میکشید ^o^
ولی به ظاهرش نگاه نکنید ته دیگش تله بود :)) همه ته مسیر غذا که میرسیدن میپریدن روی سینی ته دیگ یه چیزی به غنیمت ببرن. ما هم مثل جمعیت گرسنه ی پشت سرمون حمله کردیم و یه تیکه قد کف دست برداشتیم و در رفتیم. ولی وقتی نشستیم قابل گاز زدن نبود! کلی از ماکارونی های پشتش رو کندیم تا آخر قطرش به نیم سانت رسید و تونستیم یه گاز بزنیم. دوستم که گفت با دندونت خداحافظی کن. وقتی ظرفارو بردیم دیدیم هیشکی غیر ما نتونسته دست به ته دیگش بزنه. این چه وضعشه!
سلفمون یه گربه ی ملوس تنبل هم داره :دییی
وبلاگ طلسم شده ی من...برچسب : نویسنده : likaa بازدید : 204