کتاب پنجمیه. تا حالا دوتا مانگا ترجمه کردم. یه کتاب کودک. یه کتاب نوجوان. اینم یه کتاب نوجوانه و پنجمین کتابیه که دارم ترجمه میکنم. یه فاجعهی تمام عیاره. داستان از نظر پیرنگ و زاویه دید پر از چاله چولهست و شخصیتها اصلا با عقل جور درنمیان. نثرش نامفهومه. الان فصلهای آخر کتابم. وقتی تو ذهنم با بقیهی کتابا مقایسه کردم، گفتم شاید نویسندهش اصلا انگلیسی زبان نباشه. و بعله! دلم میخواست نثر کتاب و ریزهکاریهای زبانشناسیش رو نشونتون بدم تا بفهمید چرا کتاب هولناکیه. جملهها نامفهوم، کلمهها قلمبه... ولی کی حوصلهش میشه؟
امروز آخرین روز تابستونه... دو روز پیش برای اولین بار موچی خوردم! خیلی خوشمزه بود! انقدر حالم از اخبار و اتفاقا بد بود که احتیاج داشتم به خودم جایزه بدم... یه بار سعی کردم موچی درست کنم ولی یه برنج خاصی میخواست. رفت توی سطل آشغال. اگه دیدین جایی داره بخرین امتحان کنین. انقدر خوشمزه بود که حاضرم بخاطرش مهاجرت کنم ژاپن... البته همچنان سوشی مزخرفه. هرکی میخوره داره به خودش، به مردم، به تمام آبا و اجدادش دروغ میگه. سوشی به ذائقهی ایرانی جماعت نمیخوره!
حال یه ایران خرابه...
برم برم... ترجمه رو تموم کنم.
برچسب : نویسنده : likaa بازدید : 91