سرم درد میکند. با سری که درد میکند چهکار میکنند؟ آن را دستمال میبندند. چرا...؟ وقتی به سرم دستمال میبندم حرفها و فکرها و دردها همانجا میمانند و میچرخند و میچرخند. گیر میکنند به فکرها و حرفهای آرام و بیضرر و آنها را هم در گردباد میکشانند. داخل سرم را زخم میکنند. خراش میدهند. تنها مکان آرام کانون گردباد است. من آنجا، در ذهنم، نشستهام و نگاه میکنم. گاهی یاد چیز خوبی میافتم و میخندم. برای چند لحظه طوفان خاموش میشود و همهچیز مرتب میشود. خاطرهی خوب که میرود دوباره همهجا قیامت میشود. ذهنم انبار اسلحه است. کارخانهی مهمات است. هر فکر که در گردباد میرود منفجر میشود. رشتههای عصبی مغزم را، مویرگها را پاره میکند. جمجمهام دارد ترک برمیدارد.
برچسب : نویسنده : likaa بازدید : 112