این روزا بیشتر از هر وقتی به این فکر میکنم که اگه دختر نبودم، مسلمون نبودم و ایرانی نبودم چیکار میکردم. البته مورد آخر زائده. ایرانی بودن و نبودنم آزاری نمیرسونه. اما اگه دختر نبودم و مسلمون نبودم چیکار میکردم؟ خیلی کارها. خیلی کارها... هیچکس مجبورم نکرده مسلمون باشم. دینم، خدا و هر چیزی که دارم رو دوست دارم و خداروشکر میکنم. ولی خدا ساختارهای اجتماعی ما رو تعریف نکرده خودمون تعریفش کردیم... خودمون جوریش کردیم که غایت یه دختر فقط چیزی باشه که جامعه میگه. من حتی نمیگم غلطه. فقط میخوام یه کار دیگه بکنم... فقط میخوام دنبال یه چیز دیگه برم. یه چیزی غیر از این... زن خوب. دختر خوب.
و خودمون تعریف کردیم که یه دختر *مسلمون* اینطور و اونطور باید باشه وگرنه واویلا.
یه نفر توی من نشسته و زانوهاشو بغل کرده و داره گریه میکنه. پیشرفت خوبیه. قبلا سه تکه بودم از یه نفر. دیوانه و مجنون و پاره پاره و همش حس میکردم یه نفر میخواد منو از درون بشکافه و از فرق سرم بیرون بزنه. الان یه تیکهم. قلبم خوشحال نیست.
پدر و مادر، هر چقدر هم خوب، هر چقدر هم پناه و سایهی بالای سر، هر چقدر هم چشم و چراغ، یه جایی زندانبان آدم هستن. اگه دختر باشی. اگه مسلمون باشی. و اگه دلت نیاد زیرآبی بری و دل پدر و مادر رو برنجونی.
برچسب : نویسنده : likaa بازدید : 123