مرگ نه این است

ساخت وبلاگ

پایان نامه م رو تحویل دادم. مال استاد مشاورم که نبودش رو گذاشتم توی دفتر بخش. استاد راهنمام سرش توی گوشیش بود و اصلا حالش خوب نبود ولی اوضاع جوری نبود که وایسم حال و احوال و دلجویی... من خیلی دانشجوی بدی هستم. چون استادهامو ذوق زده و امیدوار میکنم و وقتش که میرسه با یه کار دیقه نودی متوسط میزنم تو برجکشون. شاید توی سیستم قضا و قدر الهی من امتحان استادها هستم. رن بلک، د میسترس آو پروکرستینیشن، مادر آو دیواین اگزمز، کانکوئرر آو مولتیپل تسکس. 

توی مدتی که به کوب می‌نوشتم شب ها نمیخوابیدم. به گمونم توی سه روز چهار ساعت و نیم خوابیدم و به جایی رسید که دیگه هیچی نمیفهمیدم. فقط می‌نوشتم و می‌نوشتم و می‌نوشتم. وقتی صبح دوشنبه 7 بهمن نسخه ی اولیه ش تموم شد، دو کیلو کم کرده بودم و مچ دستم دیگه کار نمی‌کرد. قهوه نمی‌خوردم چون تپش قلب میگرفتم و غذا نمی‌خوردم چون سنگین میشدم و خوابم می‌گرفت. شیشه ی عسل جلوم بود و هروقت کم می‌آوردم یه قاشق گنده عسل میخوردم. وقتی گشنه م میشد میرفتم هفتا دونه بادوم و هفتا دونه مویز میخوردم و بازم چند ساعت ادامه می دادم. سه روز نبود. یه عمر گذشت.

شاید می‌مردم. کسی نبود.

چقدر مونده؟ 

وبلاگ طلسم شده ی من...
ما را در سایت وبلاگ طلسم شده ی من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : likaa بازدید : 205 تاريخ : دوشنبه 19 اسفند 1398 ساعت: 22:32