بالاخره مرخصی گرفتم تا به پایان نامه م برسم. مدیرمون گفت که هر هفته توی جلسات تیم محتوا و طراحی برنامه باشم و از بقیه کارها فعلاً معافم.
وقتی به گذشته نگاه میکنم حس میکنم زمانی بوده که چند سال رشد نکردم و عمرم باد هوا بوده. ولی برعکسش توی چند ماه گذشته انقدرررر بزرگ شدم و رشد کردم که انگار شیش هفت سال گذشته. نگاهم به زندگی عوض شده. نه اینکه کلاً عوض شده باشه... داشتم تقریباً مسیری که باید میرفتم رو میرفتم و نگاهم درست بود، ولی خیلی محو و مات بود. تمرکز نداشت. ترکیب بندی نداشت. افق نداشت. الان واقعاً حس میکنم بیست و پنج شیش سالمه و تا چند ماه پیش بیست ساله ای بودم که هی از سنش گذشته بود و رشد نکرده بود. ترسم از آدما و از متفاوت بودنم ریخته چون بالاخره یه جایی پیدا کردم که متفاوت بودن توش خوبه. ایده های عجیب و غریبم به بقیه کمک میکنن و ایده میدن. پیش همکارام حالم خوبه. خودمم. شاید به دنیا اومدم که اینجا باشم... ایجا مثل پازلیه که ضلع های کج و معوجم قشنگ بهش میخوره و وصل میشه. خوشحالم.
الان تنها ناراحتیم اینه که ترم شیش ارشدم و هنوز دفاع نکردم!!!
هدف بلند مدت بعدیم رو هم انتخاب کردم. یه عبارته که حروف اولش ایناست: ک د ف ت و ت
وبلاگ طلسم شده ی من...برچسب : نویسنده : likaa بازدید : 182