جلسه پنجم

ساخت وبلاگ
امروز جلسه پنجم کلاسم بود. الان فهمیدم تقریباً همه ازم بزرکتر هستن. برعکس سختگیری و جدیتی که خانم گرکانی بهش تشویقم کردن، شیوه ملایم رو در پیش گرفتم. هم بچه ها باهام راحتن هم من با اونا راحتم. هنرجوهامو دوست دارم... :)

جلسه دیگه کل وقت کلاس رو به خوندن داستان های بچه ها میگذرونیم و جلسه های بعدی توصیف و زمان و مکان و دیالوگ رو براشون میگم. ده نفر پای ثابت کلاس هستن و بقیه میان و میرن. این کارو دوست دارم... کاش بتونم حفظش کنم. کاش ترم دیگه نندازنم بیرون و باز بهم کلاس بدن.

دیشب توی اتوبوس خانومی کنارم نشسته بود که میخواست بیاد شیراز مصاحبه دکتری. من ردیف سمت راست که صندلی هاش دوتاییه نشسته بودم و اون تک صندلی بود. تا دید کنارم خالیه اومد پهلوم نشست. گفت استرس داره و میترسه و مصاحبه داره و... اولش فکر کردم استرسش مال مصاحبه س. ولی بعد بهم گفت همیشه با ماشین شخصی مسافرت میرفته (شوهرش میرسوندتش) و بار اولیه که سوار اتوبوس میشه. میگفت همه مسافرا مرد هستن و ترسناکه و... بنده خدا جدی میترسید. انقدر که قرص خواب آور خورد و تا آخر سفر خوابید. از گمشدن و پیدا نکردن مسیرش هم می ترسید. زنگ زدم از بابام آدرس مهمانسرای علوم پزشکی رو گرفتم و تا جایی که میتونستم راهنماییش کردم. امیدوارم مهمانسرا رو راحت پیدا کرده باشه و مصاحبه ش رو خوب داده باشه. ولی... چقدر دلم میخواست دلداریش بدم و نمیتونستم. حسش رو نمیفهمیدم...

راستی چند وقته دیگه تک صندلی یا کنار پنجره نمیگیرم. چون... نمیتونم منظره بیرون رو ببینم. میتونم ببینم ولی... نمیتونم مثل قبل ببینم. خیلی چیزا عوض شده.

وبلاگ طلسم شده ی من...
ما را در سایت وبلاگ طلسم شده ی من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : likaa بازدید : 176 تاريخ : جمعه 20 مرداد 1396 ساعت: 15:52