کجاست

ساخت وبلاگ
میگن خوشبختی مسیره نه مقصد. اما یه چیزی توی زندگی هرکسی هست که تا بهش نرسه، به رضایت قلبی نمیرسه. یه نقطه ای که با رسیدن بهش حس کنه زندگیش بی معنی نبوده و برای رسیدن به همون نقطه به دنیا اومده و زندگی کرده و نفس کشیده. چیزی که بدتر از نرسیدن به اون نقطه س، مبهم بودنشه. اون نقطه کجاست. چیه.

از امروز میشینم کتابامو توی اکسل لیست میکنم. اولین باره که کتاب هامو لیست میکنم و میشمارم. یه دیوار پذیرایی چهارتا کتابخونه س و قراره بشه خونه ی کتاب های من. برای توی اتاقم باید یه کتابخونه ی باریک کوچیک بگیرم. عصبی و عصبانی هستم. دوباره یه کوه بلند نیاز دارم که برم بالاش داد بزنم. دلم میخواد یا زودتر برم خونه ی خودمون یا خودم یه سوییت بگیرم که هیچکس برام تعیین تکلیف نکنه. همیشه برام سوال بوده که چرا به دختر از بیست سالگی اونقدر بزرگه که ازدواج کنه اما همیشه اونقدر کوچیک و نادون و بی دست و پاست که دائم بهش بگن این کارو بکن اون کارو نکن. چرا "سایر افراد" نمیفهمن حق ندارن برام تعیین تکلیف کنن و من خودم پدر و مادر دارم و برفرض اونا هم حضور نداشته باشن خودم اونقدر شعور دارم که خوب و بدم رو تشخیص بدم. علامه دهر نیستم و مثل هر آدم دیگه ای اشتباه میکنم و واسه همین با بزرگترها مشورت میکنم اما از پس خودم بر میام. نبودن مامان و بابام معنیش حکم سرپرستی دیگرون نیست!!!! خب خوبه دیگه گفتم چرا عصبانیم. از بحث کردن درباره ش متنفرم و همیشه چیزایی که میشنوم رسم و رسومات عهد دقیانوسیه و پشتش هیچ دلیل منطقی و معقولی ندارن. بده دختر فلان. بده دختر بهمان. بده دختر نفس بکشه اصن بهتره بره بمیره. "دختر بودن" از سن بیست تا سی سالگی یه جور شکنجه س. عذابه. البته اگه پناه بر خدا، پناه بر خدا،ازدواج نکرده باشه.

...

عصبانیم.

عصبانیم.

عصبانیم.

وبلاگ طلسم شده ی من...
ما را در سایت وبلاگ طلسم شده ی من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : likaa بازدید : 189 تاريخ : جمعه 6 مرداد 1396 ساعت: 22:01