خواب دیدم یه گلدون گل بهم هدیه دادن. رنگ گلهاش صورتی تند بود. یه مدت بعدش دیدم دست و پاهام جوش زده. یکی از جوشها رو ترکوندم. جوش نبود یه قارچ وحشتناک بود. فرض کنید جوش شکل یه نقطهی سفید باشه. وقتی جوش رو میترکونید چرک توش تخلیه میشه. ولی وقتی این نقطههای سفید رو فشار میدادی یه قارچ کوچیک درمیومد. جوش سفید کلاهک قارچ بود و یه ساقهی باریک داشت. و بلافاصله کنار قارچ اندازهی یه سکهی بزرگ ورم میکرد و تبدیل به یه تکه گوشت پفکردهی خونالود میشد. انقدر عجیب بود که باورم نشد. یه جوش دیگه رو ترکوندم و در عرض چند ثانیه دوباره همین اتفاق افتاد. حرارت اون قسمت متورم شده وحشتناک بود. میدونستم یه ربطی به گلی که هدیه گرفتم داره ولی حتی اسمشم نمیتونستم پیدا کنم. فقط عکسهای یه پرنده توی سرچم میومد. زنگ زدم اورژانس...وقتی که رسیدن و حال نزارم رو دیدن اولش بهم خندیدن ولی بعد گفتن میدونن دقيقا چیه و چه اتفاقی افتاده. اسم گله، گل مینای یونانی بود که توی پرورشش از یه کود شیمیایی خاص استفاده کرده بودن. سلاح میکروبی بود. اما نمیدونستم چجوری دست من رسیده بود یا اصلا کی بهم هدیه داده بودش. منو با خودشون بردن.جایی که باهاش تماس گرفته بودم اورژانس معمولی نبود. یعنی با 115 تماس نگرفته بودم. یه جور جای odd job بود که کارهای غیرمعمول رو قبول میکرد و از شانس من وقتی بهشون زنگ زدم فهمیدن مشکلم چیه. اورژانس معمولی نمیفهمید مشکلم چیه. منو برای درمان بردن به مرکزشون و رفتن داروها رو آماده کنن. توی همون مدت کسای دیگه که اونجا بودن و کارشون خیلی ربطی به پزشکی نداشت سعی کردن سرمو گرم کنن و یه کاری کنن که به اون قارچهای وحشتناک فکر نکنم. دفترشون سبز کله غازی و سفید بود. رنگ غیر معمولی بود. جای غیر معمولی, ...ادامه مطلب
شبکه فارس یه برنامه داره که هر روز پول جمع میکنه و یه زندانی بدهکار رو آزاد میکنه. از صبح مردم زنگ میزنن و کمک میکنن. آدم های معمولی. در حدی که میتونن. دیروز چهل میلیون جمع شد. امروز بیست میلیون جمع شد... وقتی موقعیتی پیش میاد که آدم کمک کنه... آدم یهو حس میکنه خدا بهش نگاه میکنه. خدا اونو اونقدر بنده و لایق دونسته که گره گشای یه بنده ی دیگه باشه...الان یه دختر زنگ زد به برنامه و گفت قلکش رو شکونده و سیصد تومن به خانوم نیازمندی که امروز تو برنامه س کمک میکنه :) , ...ادامه مطلب
امروز که داشتم میومدم خونه یه بادکنک قرمز خال خالی دلمو برد. توی یه شیرینی فروشی بود و با روبان به لبه ی ویترین بسته شد بود. هلیومی بود. خال های سفید داشت. یکی دو دقیقه وایساده بودم و از پشت ویترین نگاش میکردم. فروشنده هم از اونطرف داشت منو نگاه میکرد. رفتم سمت در شیرینی فروشی که بخرمش... ولی نتونستم. رد شدم. خواستم برم خونه. نتونستم. دوباره برگشتم و از پشت شیشه نگاش کردم. حسابی بادش کرده بودن. تپل مپل بود و برق میزد. روبانش صورتی بود و بهش یه کارت وصل بود. قشنگ بود. همش فکر میکردم چجوری ببرمش؟ دستم بگیرم ببرمش؟ کاش میتونستم ببرمش... یه دل سیر نگاش کردم و بالاخ,گل قرمز قشنگ,عروسک قشنگم قرمز پوشیده ...ادامه مطلب